داد معشوقه به عاشق پیغام/ ایرج میرزا
قلب مادر
داد معشوقه به عاشق پیغام
كه كُنَد مادرِ تو با من جنگ
هر كجا بیندم از دور كند
چهره پُرچین و جَبین پُر آژنگ
با نگاه غضبآلود زند
بر دل نازك من تیر خَدنگ
مادرِ سنگدلت تا زنده است
شَهد در كام من و توست شَرنگ
نشوم یكدل و یكرنگ تو را
تا نسازی دل او از خون رنگ
گر تو خواهی به وصالم برسی
باید این ساعت بی خوف و درنگ
رَوی و سینه تنگش بدری
دل برون آری از آن سینهی تنگ
گرم و خونین به منش باز آری
تا برد ز آینه قلبم زنگ
عاشق بیخردِ ناهنجار
نه، بل آن فاسق بی عصمت و ننگ
حرمت مادری از یاد بِبُرد
خیره از باده و دیوانه زِ بَنگ
رفت و مادر را افكند به خاك
سینه بدرید و دل آورد به چنگ
قصد سرمنزل معشوق نمود
دل مادر به كفش چون نارنگ
از قضا خورد دمِ در به زمین
و اندكی سوده شد او را آرنگ
وان دل گرم كه جان داشت هنوز
او فتاد از كف آن بی فرهنگ
از زمین باز چو برخاست نمود
پی برداشتن آن آهنگ
دید كز آن دل آغشته به خون
آید آهسته برون این آهنگ
آه دستِ پسرم یافت خراش
آه پای پسرم خورد به سنگ
ایرج میرزا