یک شبی مجنون نمازش را شکست/ مرتضی عبداللهی
مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بیوضو در کوچهی لیلی نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجدهای زد بر لب درگاه او
پُر زِ لیلی شد دل پُر آه او
گفت یاربّ از چه خوارم کردهای
بر صلیب عشق دارم کردهای
جام لیلی را به دستم دادهای
وندر این بازی شکستم دادهای
نشتر عشقش به جانم میزنی
دردم از لیلیست آنم میزنی
خستهام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم، تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلیِ تو من نیستم
گفت ای دیوانه لیلیَت منم
در رگ پنهان و پیدایت منم
سالها با جور لیلی ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلی در دلت انداختم
صد قمار عشق یکجا باختم
کردمت آوارهی صحرا نشد
گفتم عاقل میشوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یاربَت
غیر لیلی بر نیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی، گفتم بلی
مطمئن بودم به من سر میزنی
در حریم خانهام در میزنی
حال این لیلی که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود
مرد راهم باش تا شاهت کنم
صد چو لیلی کشته در راهت کنم
مرتضی عبداللهی