هیچ کس منتظر خواب تو نیست/ مجتبی کاشانی
مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)
هیچکس منتظر خواب تو نیست
که به پایان برسد
لحظهها میآیند
سالها میگذرند
و تو در قرن خودت میمانی
ما از این قرن نخواهیم گذشت
ما از این قرن نخواهیم گریخت
با قطاری که کسان دگری ساختهاند
هیچ پروازی نیست برساند ما را به قطار دگران
و به قرن دو هزار
مگر انگیزه و عشق
مگر اندیشه و علم
مگر آیینه و صلح
و تقلّا و تلاش
بخت از آن کسی است
که مناجات کند با کارش
و در اندیشهی یک مسئله خوابش ببرد
و کتابش را بگذارد در زیر سرش
و ببیند در خواب
حل یک مسئله را
باز با شادی درگیری یک مسئله بیدار شود
قرنها گرچه طلبکار جهانیم ولی
ما بدهکار جهانیم
در این قرن چه باید بکنیم؟
هیچکس گاری ما را به قطاری تبدیل نکرد
هیچکس ذوق و اندیشهی پرواز نداشت!
هیچکس از سر عبرت به جهان خیره نشد!
هیچکس از سفری تحفه و سوغات نداشت!
من در این حیرانم
که چرا قافلهی علم از اینجا نگذشت؟
یا اگر آمد و رفت
پدرانم سرگرم چه کاری بودند...!.
مجتبی کاشانی/ گزیده