من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم

چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم

فارغ از خود شدم و کوس اَناالحق بزدم

همچو منصور خریدار سر دار شدم

غم دلدار فکنده است به جانم شرری

که به جان آمدم و شُهرۀ بازار شدم

درِ میخانه گشایید به رویم شب و روز

که من از مسجد و از مدرسه بیزار شدم

جامه زُهد و ریا کَندم و بر تن کردم

خِرقه پیر خراباتی و هشیار شدم

واعظ شهر که از پند خود آزارم داد

از دم رند می آلوده مددکار شدم

بگذارید که از بتکده یادی بکنم

من که با دست بت میکده بیدار شدم

امام خمینی